loading...
www.LOVE-16.rozblog.com
مصطفی جلالی بازدید : 3 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

آه اي رقيبه بي رحم عشقه منو ربودي

آه اي ياره بي وفا به ياده من نبودي

حالا داري با عشقت زندگيتو ميسازي

غافل از اينکه اينجا قلبي شکستي
گرميه دستهات رو گونه ام

داره هنوزم حس ميشه

اما ميدونم خياله

بازم ميخوام ببينمت بتونم ببوسم چشماتو

اما محاله

مديوني به اين چشمهاي مظلوم

به اين دستهاي خالي به اين قلبه داغون

مديوني به اين پاهاي خسته

به اين حاله پريشون به اين قلبه شکسته

حلالت که شکستي دلم رو

پاگذاشتي رو حسم رو قلبم غم نشست

نترس نميزارم بفهمه

رقيبم هرچي که بينه منو تو گذشت

واسعه واپسيهام هيچ کسي نمياد پابه پام

اينه رسمه دنيا

مصطفی جلالی بازدید : 4 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

اين هــــوا ، هـــــواي ـ خوبي است براي ...

دلتنگ بودن!...

من بغض هايم را

با روح ِ زخمي ام مي آورم...!

تو آغوشت را...

با بوسه هايت...

بياور!!

بگذار دست کشيدن از تو

همچنان غيرممکن باشد!

مصطفی جلالی بازدید : 16 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

مصطفی جلالی بازدید : 16 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

 

روز میلادم گذشت


متفاوت تر از همیشه...


صفحه ای از زندگی ام را آغاز کرده ام... 


بی روح... بی احساس... خالی از عشق و خاموش


رنگ و بویی تازه می خواهم... آرزوی تازه می خواهم


پ.ن: آنچنان در لاک خود بودم که 7 روز از روز میلادم بی آنکه بدانم گذشت...

مصطفی جلالی بازدید : 18 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید**********

کسی تنهایی مارا نمی گرید***********


دلم در حسرت یک دست**********

دلم در حسرت یک دوست************


دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست***********

و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی************

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی************

کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان میکند ما را***********

بگو ای دوست***********

بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی*************

تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی***********

تو حتی روزهای تلخ نامردی*********

نگاهت التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی**********

من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت***********

من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت***********

من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد**********

همان دریا که میگفتی************

که بغض شکوه هایم از گلویش موج خیزش زخم برمیداشت*************

بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی************

 

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی*************

مصطفی جلالی بازدید : 4 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

\"دل\"دل\"دل

اومدم ی جوری قلبتو بشکنم*****

تیکه تیکه اونو بردارم بچسبونمروی پیرهنم*****

پیرهنم داره اتیش میگیره روتنم*****

منم از حرارت عشق تو دارم دنیا رو اتیش میزنم****

عشق داغ من عشق ماه من****

اشتباه من اتفاق من ی علاقه تا عشق داغ من*****

 قلبمو بشکن ک بی حساب شیم*****

دستمو رو کن تا بی نگام شی****

ی ارزو کن با همین خراب شی****

اتیش بگیرم باهم مذاب شیم******

\"دل\"دل\"دل\"دل

مصطفی جلالی بازدید : 11 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

       قلبقلبقلب

ارام ارم تو گوشم بگو کنارمی****

هر شب و روز هر لحظه بیادم میمونی****

ذره ذره از عشقت من دارم  میمیرم*****

من تو فکر چجوری دستاتو میگیرم****

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگات ****

این چه حسیه چه حالیه چرا من رو هوام****

 

          قلبقلبقلب

مصطفی جلالی بازدید : 10 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (0)

 

دل بچشای تو بست***

تو شدی همه وجودم***

عشق تو باور من شد*** 

باتمام کاربودمعاشق تو***

هنوزم عاشقتمدنیای دلم***

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خوش اومدین

     ب وب من خوش اومدین ایشالا لحظات خوشی رو در وپ من بگذرونین لایک و نظر یادتون نره

    آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 32
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 97
  • بازدید کلی : 1,433
  • در باره من


    بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

    حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

    بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

    چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

    آدم بهانه بود برای هبوط عشق

    اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

    دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

    شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

    از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

    احساس من درون غزل جا نمی‌شود

    این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
    حال همه خوب است- من اما نگرانم

    در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
    مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

    چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
    صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

    انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
    اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

    از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
    بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

    ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
    آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...


    شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

    این درست... اما جدایی اشتباهی دیگر است

    در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

    این قضاوت... انتقام از بی گناهی دیگر است

    قرارمان فصل انگور

      شراب که شدم بیا

    تو جام بیاور من جان

    جام را خالی از جان کن

                               هراسی نیست...

    فقط تو خوش باش

                                   همین مرا کافیست...

    دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت

    زندگي بعد تو بر هيچ‌كس آسان نگرفت

    چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند

    شعله‌اي بود كه لرزيد، ولي جان نگرفت

    دل به هركس كه رسيديم سپرديم ولي

    قصه‌ي عاشقي ما سر و سامان نگرفت

    تاج سر دادمش و سيم و زر، اما از من

    عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت

    مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست

    قصه‌اي با تو شد آغاز كه پایان نگرفت ...

    مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

    ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم


    قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم

    تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمی بینم

    نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم

    چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم

    دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم

    دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم

    دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید

    دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم

    خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

    که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی بینم

    کنون دم درکش ای سعدی ; که کار از دست بیرون شد

    به امید دمی با دوست ; وان دم هم نمیبینم